ایلیاجونایلیاجون، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

مهمون ناخونده

دوست داشتن

نابینا غصه نخور در دنیا چیز قشنگی برای دیدن وجود ندارد... ما هم که می بینیم خود را به کوری زده ایم باور کن! ماهی ها گریه شان دیده نمی شود... گرگ ها خوابیدنشان... عقاب ها سقوطشان... و انسانها درونشان... اگر انسانها می فهمیدند چقدر محدود در کنار هم هستند،  نامحدود همدیگر را دوست می داشتند! زندگی آنقدر ابدی نیست که بتوان مهربانی را به فردا انداخت... ...
26 آبان 1394

چکاب آبان ماه

 یه سلام مادرونه گرم به مرد کوچک مامان تو یه غروب سرد یه روز بارونی که با النا و بابایی از دکتر برگشتیم واسه چکاب وضعیت شما گل پسر مامانی. جونم بگم واست عزیزکم؛ عزیزی شما که مثل همیشه مشتاقانه واسه رفتن به مطب دکتر همراهیمون کرد،تا رسیدیم خونه خوابش برد و منم فرصت رو غنیمت شمردم تا بهت بگم که خدا رو شکر طبق سونوی امروز که خود خانم دکتر انجامش داد همه چیز خوب و عالی بود؛ بجز داستان اضافه وزن مامانی که دیگه داره تبدیل به یه قضیه نگران کننده میشه. آخه میدونی نسبت به سه هفته قبل، دو کیلو اضافه وزن داشتم. نه اینکه فقط خودم حساس باشم، چون خانم دکتر هم در این مورد تذکر داد که غذا خورد...
9 آبان 1394

معنی مادر

  وقتی خیس از باران به خانه رسیدم برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟ خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد...  اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:  باران احمق! این است معنی مادر... ...
6 آبان 1394

عاشورای 94

عاشورا و مراسم عزاداری آقا امام حسین هم سپری شد و روز به روز نزدیک تر میشیم به تولد یه گل پسر ناز و خوشگل. دلم برات یه ذره شده مامانی ولی هنوز چیزی حدود دو ماه باید لحظه شماری کنم واسه اومدنت البته تو این مورد النا رو دارم که همراهیم کنه. امروز روز عاشورا بود و من با دیدن پسر کوچولوهایی که لباس سقایی پوشیده بودن همش به یاد تو می افتادم که سال آینده توی همچین روزی منم یه گل پسر نازنازی دارم که میتونم این لباسها رو تنش کنم. بیصبرانه منتظریم عشششق مامان.   ...
2 آبان 1394
1